تاسوعا بود
داشتم می رفتم مدرسه واسه دادن نذری به خانواده های نیازمند از سوی خیرین
پسرم گفت مامان شله برایم بیارید !
خنده ای کردم و گفتم از کجا ؟
.................. در حال تقسیم غذا بین خانواده های نیازمند بودیم .
جاتون خالی !!! غلغله بود و ازدحام ؛
حین کار پسرم زنگ زد :
.....شله یادت نشه !!
گفتم آخه از کجا ؟
گفت : من نمی دانم برایم پیدا کن
باز مشغول کار شدم
حین کار خبر دادند پسرم تشنج کرده و دارند منتقلش می کنند بیمارستان
باید خودمو می رسوندم
گفتم با امبولانس ببرید من هم میام
اما نمیشد اون همه جمعیت رو ول کرد 800نفر باید غذا می گرفتند .
ازدحام جمعیت و ...
باید چه کار میکردم یک طرف دیگ های اما حسین و یک طرف پسرم که روانه ی بیمارستان شده بود
گفتم یا حسین تو مواظب پسرم باش و منم اینجا
خلاصه موندم و به کارم ادامه دادم
کار تقریبا به آخر رسید رفتم از خیرین تشکر و ضمن عذرخواهی ? خواستم از مدرسه بیرون بیایم که :
یک نفر وارد مدرسه شد .
یک سطل شله دستش بود . فکر کردم دارد می اید تا غذا بگیرد
گفتم خوشا به حالش هم از این دیگ نصیبش می شود وهم از دیگ دیگر .
همین طور که داشتم سریع کارها را سرو سامان می دادم که به طرف بیمارستان حرکت کنم دیدم آن آقا به سمت من آمد و گفت بفرمایید .
چشمانم از تعجب گرد شد .
یک سطل شله ی داغ و تازه
گفتم این چیست ؟
با لبخندی گفت :
مال شماست !!
گفتم : من ؟
گفت : بله
دیدم دارید غذا توزیع می کنید گفتم بیاورم برای شما
نمی دانستم چه یگویم
خدایا چگونه بگویم :
یا حسین ? قربون عظمت و بزرگیت بشوم من .
حتی نگذاشتی من پایم را از در مدرسه بیرون بگذارم .
تو ی آن همه جمعیت ظرف شله را درست کف دست من گذاشتی .....
موضوع مطلب :