سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطره های مدرسه و دوستان
درباره وبلاگ


آهای آدمها می دونید زندگی یعنی چی؟ باهم بودن و برای هم تپیدن؛ یا بی تفاوت از کنار هم ...

پیوندها
یا صاحب الزمان (عج)
عاشق آسمونی
فرزانگان امیدوار
در انتظار آفتاب
بچه های اوتیسم استان خوزستان --- khozestan Autism childern
افســـــــــــونگــــر
جاده های مه آلود
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سایت مهندسین پلیمر
Polymer Engineers of Darab University

شقایقهای کالپوش
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
سکوت ابدی
فتوبلاگ حسین کارگر
TOWER SIAH POOSH
هم نفس
««««« شب های تهران »»»»»
سرچشمه عدالت و فضیـلت ؛ امام مهــدی علیه السلام
****شهرستان بجنورد****
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
سفیر دوستی
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
سلمان علی ع
.: شهر عشق :.
پیامنمای جامع
بوی سیب
...::بست-70..:: بهترین های روز
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
منطقه آزاد
محمدمبین احسانی نیا
یادداشتهای فانوس
بچه های خدایی
خوش آمدید
من.تو.خدا
شبستان
دل شکســــته
برادران شهید هاشمی
روشن تر از خاموشی
عشق
ترانه ی زندگیم (Loyal)
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
من و ....!!!
●◌♥DELTANGI♥◌●
میم.صاد
مبانی اینترنت
محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
یه دختره تنها
جیغ بنفش در ساعت 25
مردود
گروه اینترنتی جرقه داتکو
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
ماه تمام من
شاه تور
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
ایـــــــران آزاد
پاتوق دخترها وپسرها
wanted
یک نفس عمیــــــــــق
مدرسه استثنایی آزادی
اخراجیها
نوری چایی_بیجار
آقا رضا
مهربانی
بندر میوزیک
راهی به سوی اینده
مشق عشق ناز
سکوت پرسروصدا
پیامک 590
فرزند روح الله
خونه دارو بچه دار زنبیلو بردارو بیار
صل الله علی الباکین علی الحسین
تنها عشق منی
از فرش تا عرش
غلط غو لو ت
مقاله های تربیتی
مهندسی پیوند ارتباط داده ها DCL
داستان یک روز
vagte raftan
ناکام دات کام
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
حفاظ
بیاببین چیه ؟
تنظ نویسم
داود ملکزاده خاصلویی
ع ش ق:علاقه شدید قلبی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
ME&YOU
قصه های شب برای کوچولوها
صبح سپید
اسمس بارون
جیگر نامه
دوستانه
کلبه دل
سه ثانیه سکوت
شهدا شرمنده ایم
***** میلاد و هستی *****
دانشگاه علمی کاربردی کوشا جاده مخصوص کرج
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
مسائل شیطان پرستی در ایران و جهان
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
رویای شبانه
fazestan
حقیقت سبز
همه چی تموم
اینجا،آنجا،همه جا
sindrela
بهار ی که همیشه به دنبال آن بودی؟
خریدار غروب
انجمن تخصصی آیه های زندگی
تنها
یکی بود هنوزهم هست
JUST
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
از دوجین خوشگل تر
دیار غم
عشق طلاست
....در بارگاه قدس که جای هیچ ملال نیست
دلتنگی
آتش عشق ❤❤ جزرومد❤❤
آبی های لندن
آخرین منجی
صفاسیتی
wanted
بانوی آفتاب
جوجواستان
sina
دکتر علی حاجی ستوده
تنهایی
ارزش ها و توانایی ها از قلم معلم مطهر
پایگاه اطلاع رسانی دارالقرآن الزهراء(س)
نفوذی
گوهر وجود
!! کتابهای رویایی !!
کهکشان Networkingbest
درد دل جوانان
موسیقی اصیل سنتی ایرانی
خوب نگاه کن
تعمیر و نگهداری هواپیما&اطلاعت عمومی
تینا
فقط خدا
جامع ترین وبلاگ خبری
قالب وبلاگ
طراحی سایت
تبدیل وبلاگ به سایت
تبلیغات اینترنتی
مدل لباس زنانه
مدل لباس


لوگو
آهای آدمها می دونید زندگی یعنی چی؟
باهم بودن و برای هم تپیدن؛ 
یا بی تفاوت از کنار هم ...



آمار وبلاگ
بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 17
کل بازدیدها: 136262




کدهای جاوا وبلاگ






 
دوشنبه 90 اردیبهشت 26 :: 6:41 عصر :: نویسنده : سایه نشاط

مثل همیشه از کوچه ی باریک کنار دهکده آرام آرام به طرف مدرسه در حرکت بودم و در دنیای خیال خودم قدم می زدم .
فکر اینکه بعد از ورودبه کلاس با دانش آموزا ن چه گفت و شنودی داشته باشم دلم را قیلی ویلی می کرد .
آخه آنها برای من مزه ی بهترین تمشک های چنگلی را می دادند ؛ آن وقتی که با تشنگی تمام به بوته ای می رسی که قرمزی تمشک های خندان آن باعث می شوند آب دهان تو ؛ بزاق دهانت را به مهمانی مره مره انداختن دعوت کند.
دانش آموزان هم برایم همانند همان تمشک های خوشمزه ی جنگلی بودند که یادشان همیشه آدرنالین قلبم را افزایش می داد . و دهانم را به مزه مزه ی خوشبختی دعوت می کرد .
القصه در آن کوچه که شیب ملایمی هم داشت در حرکت بودم و جلومی رفتم و در عالم تخیلات خودم به سرسره بازی نشسته بودم که صدای زنگوله ی بز پیشروی گله ای من را از عالم خودم بیرون کشید . سرم را بالا آوردم درست حدس زده بودم گله ای آرام از شیب کوچه پایین می آمد .
از اینکه شاهد خروج گله از روستا بودم خوشحال به تمایشان مشغول شدم .

چوپان گله در حالیکه توبره ای را بر روی دوشش داشت آرام آرام در کنار گله جلو می آمد و صدای بع بع گوسفندان همراه با پازس سگ های گله که مدام به دور گوسفندها می چرخیدند و حرکت آنها را زیر نظر داشتند تمام فضا را پر کرده بود
رسم بود ؛ همانطور که چوپان به پیش می آید درب خانه ها را بزند و صاحبان هر خانه ای که گوسفند یا بزی دارند یکی یکی در حیاط خود را بازکرده وحیوانات خود را به گله و چوپان بسپازند تا به چرا برده شوند.
صحنه ی قشتگ و پر از شور و حالی بود آنقدر که محو تماشای آن شده وموقعیت خودم را فراموش کرده بودم .

همانطور که به این حیوانات چهارپا چشم دوخته بودم؛ از دور قوچ بزرگی از خم کوچه و از انتهای سربلندی پیدا شد که به سرعت به پایین می آمد . چیزی که خیلی برایبم جالب بود شاخ های او بود که دور سرش تاب خورده و به او وقار زیبایی داده بود .
با تحسین زیادی محو تماشایش شده و به خداوند که چنین آفرینش زیبایی دارد احسنت می گفتم که نگاه من با نگاه آن قوچ به هم گره خورد .
نمی دانم چه اتفاقی افتاد که ....

بله چشمتان روز بد نبیند !
فیلم های گاو بازی را حتما تماشا کرده اید اما در اینجا من ماتادور بودم و آن قوچ زیبا وفوی گاو وحشی !
اما حیران بودم که پارچه ی قرمزی دست من نبود و حتی لباس من هم رنگ قرمز نداشت !!!
نمی دانم چه شد که آن قوچ از همان سر بالای کوچه من را نشان گرفت و به طرف من با سرعت شروع به دویدن کرد و آنچه که زیاد دلهره آور بود و عرق سردی بر بدنم نشاند ؛ سر خم شده ی او با آن شاخ های تاب خورده اش بود که به سمت پایین گرفته و به سرعت باد به سمت من می دوید.
تا به خودم آمد م با سرعت روی هوا بلند شد و محکم با سر بزرگ و شاخدارش توی پهلویم شیرجه زد!!!.
آنقدر شدت ضربه زیاد بود که محکم به زمین خوررم و از شدت درد تقریبا ضعف کردم .
بدتر اینکه به عفب رفت و دوباره خیزبرداشت که حمله کند !!
اما؛ چوپان مانند داوری عادل به میدان مسابقه وارد شد و محکم او بغل زد .

اما قوچ حاضر نبود رینگ مسابقه را ترک کند و دوست داشت قدرت خودش را دوباره به رخ من بکشد و من عاجزتر از آن بودم که حتی آهی بکشم و بگویم:
به خدا من رقیب خوبی برای تو نیستم .
جند نفر از مردم رهگذر با کمک چوپان قوچ را از محوطه دور کردند و دانش آمورانی که دلسورانه دور من جمع شده بودند به کمک من آمدند تا من را از زمین بلند کنند .

خوب به هر حال این قوچ بود که پشت من را به زمین زد و آنقدر ضربه محکم بود که از شدت درد اشکهایم خودبه خود بر روی گونه هایم می غلتیدند و بدتر از همه عرق شرمی بود که بر پیشانیم نشسته بود . چرا که در مفابل آن همه تماشاچی به خاطر حمله ی یک قوچ معلم دهکده به زمین خورده بود و...
هنور جای سوال برایم بافی است که این قوچ چرا من را نشانه گرفت و به طرف من حمله کرد ! در حالیکه من با تمام وجود غرق زیبایی و خلقت او بودم ؟!




موضوع مطلب :