دوشنبه 89 شهریور 22 :: 5:6 عصر :: نویسنده : سایه نشاط
امروز دیگه واقعا دلم می خواست هشت پا بودم . نمی دانید چه خبر بود عده ای برای لباس فرم می آمدند . گروهی برای گرفتن کتاب مراجعه می کردند . عده ای هم برای ثبت نام می امدند . بعضی هم برای گرفتن پرونده می آمدند . نقاشها هم همراه بنا ها مشغول بودند .حالا این کارها را دوبرابر کنید . چون شیفت آقایان هم مانند ما بودند . حساب کنید که مدرسه چه خبر می شود .غیر از اون همکاران برای تکمیل فرم ارزشیاب آمده بودند . خدا غوغا بود .
موضوع مطلب : خاطرات با دوستان
جمعه 89 شهریور 19 :: 12:4 صبح :: نویسنده : سایه نشاط
آق خدا توکه بزرکی و کریمی ؛ تو که عظیمی وفهاری نذار امشب هیچ دستی خالی از رحمت بخشش تو برگرده گلی از گلهای کرم وعطوفتت را هدیه ی دستان مشتاق به سویت کن دوستت داریم ؛ یک نگاه کوچک هم که بکنی ؛ رحمتت اینقدر زیاده که ما رو تمام و کمال در برمی گیره
موضوع مطلب :
جمعه 89 شهریور 12 :: 10:12 عصر :: نویسنده : سایه نشاط
خدایا از دست مردم چه کار کنم ؟ چند ساله من برای این بچه ها در این منطقه کار می کنم . عشقم تمام بچه ها هستند و تمام سعی خودمو می کنم تا این مدرسه را موفق نگه دارم و برای بچه ها حداکثر امکان دهی را با همکاری دوستان فراهم کنیم . در این مدت از تمام مادران و پدران به گرمی استقبال کرده ایم و سعی میکنیم راضی از مدرسه بیرون بروند . بیشتر این ساکنان من را می شناسند و زمانی که از محیط کار خارج می شوم کلی با آنها در د ودل و چاق سلامتی می کنم . ولی اونها گاهی خیلی دل من را می شکنند . مثلا دو روز پیش که داشتیم توی مدرسه به نیازمندان افطاری می دادیم .یادم آمد که باید نان بخرم نانوایی شلوغ بود رفتم پیش نانوا که از پدران دانش آموزان است و مرا به خوبی می شناسند گفتم : آقای ... این پول را بگیرید و برایم نان کنار بگذارید بعدا می آیم ومی برم . قبول کرد و پول را از من گرقت .دادن افطاری به خانواده ها مدتی طول کشید نزدیک افطار بود و من باید برمی گشتم . به نانوایی رفتم و گفتم اگر می شود همان نان من را بدهید . آقای ...با خوشرویی نان من را داد اما امان از دست مردم که چه شورشی کردند .آنها می دانستند که من از صبح در مدرسه بودم و سرم هم شلوغ بوده . می دانستند الان هم افطاری میدادیم و دهان روزه حسابی خسته هستم و می دانستند که منزل من دور است و باید بروم .می دانستند که من برای خانواده های همان محله دارم فعالیت می کنم اما با تمام این مسایل حاضر نبودند من دوتا نانم را بگیرم و بروم . ومن با خودم فکر کردم امان از روزی که ما نه برای خدا بلکه برای بنده ی خدا کار کنیم چون آن روز آن چنان تو دهنی به ما می خورد که نفس کشیدن یادمان می شود . موضوع مطلب :
سه شنبه 89 شهریور 9 :: 12:53 عصر :: نویسنده : سایه نشاط
امروز وقتی می فهمیدند که می توانند بیایند و بچه ها شونو ثبت نام کنند با لبخند می رفتند تا مدارک را بیاورند . از اینکه ازبلاتکلیفی در اومدند خوشحال بودند . خوب خدا را شکر
موضوع مطلب :
دوشنبه 89 شهریور 8 :: 2:14 عصر :: نویسنده : سایه نشاط
امروز یک روز خوب و پرباری بود البته پر بار معنوی .
الهی هر کسی که همراهی کرد ، خدا بهش توفیق حضور در جنت را عطا کند . امروز به لطف بعضی از دوستان تونستیم ؛ حدود 35 خانواده را مواد غذایی بدهیم و برای فردا شب هم به آنها به صورت خانوادگی افطاری می دهیم . از یگانه بی نیاز دنیا می خوام که عاملین این اعمال خدا پسندانه را اجر اخروی و دنیوی بدهد . خوبه که هنوز هستند افرادی که دلشون برای مردم می تپه و قلبشون سنگی نیست . به امید اینکه خدا به همه ی ما امید ،رحمت ،آمرزش و محبت هدیه کنه
موضوع مطلب :
شنبه 89 شهریور 6 :: 5:23 عصر :: نویسنده : سایه نشاط
امروز که رفتم سر کارم مدرسه شکلش عوض شده بود .یک شور خاصی که همچین بفهمی نفهمی دلت قیلی بیلی میره . یک گوشه میز ونیمکت های دانش آموزان که بارنگ صورتی قشنگی طراحی شده ، یک گوشه درهای کلاس که با رنگ لیمویی نقاشی گردیده ،سرویسهای بهداشتی که بنا داره اونها رو نو ونوار می کنه ، کلاس ها که دیگه نگو شده یک تکه ماه ، همه چیز داره نو می شه و برای اول مهر آماده می شه تا باز این دانش آموزان شیطون با مداد و خودکار بیافتند به جونشون ! دلم می خواست مدرسه را غرق گل کنیم اما حیف که حیاط مدرسه آنقدر فضا ندارد که بتوانیم فضای سبز داشته باشیم . هرچه به روز باز گشایی نزدیکتر می شیم بیشتر دلم برای دانش آموزان و اجاره خانم هایشان تنگ می شه غبر ار اون معلم های خوبمان را خواهیم دید اونها هم هر کدام با خودشان یک دنیا تارگی و شنیدنی می آورند .چقدر خوب بود همین فردا اول مهر بود . موضوع مطلب :
جمعه 89 شهریور 5 :: 9:54 عصر :: نویسنده : سایه نشاط
بازم مادر زهرا اومد ! خدا می دونه که دوست دارم براش کاری انجام بدم اما نمی تونم دستم بسته است .
موضوع مطلب : |