غصه ات ای ملک سوخته پر سنگین است
گریه ام روز و شب و شام و سحر سنگین است
کس زمن بعدِ تو بر صبر توقع نکند
بشکند چون که کمر، درد کمر سنگین است
بانویم، هست یقینم که ترا چشم زدند
وضع و حال تو بگوید که نظر سنگین است
با علی حرف بزن تا که نگویند به هم
با علی مثل همه فاطمه سرسنگین است
رمقی نیست که حرکت بدهی جسمت را
نتوانی بزنی بال که پر سنگین است
تک و تنها وسط راه رهایم نکن
راهزن پر شده و بار سفر سنگین اس
همه با دیدن روی تو چنین می گفتند
دست آنکس که تو را زد چه قدر سنگین است
غصه ات ای ملک سوخته پر سنگین است
گریه ام روز و شب و شام و سحر سنگین است
کس زمن بعدِ تو بر صبر توقع نکند
بشکند چون که کمر، درد کمر سنگین است
بانویم، هست یقینم که ترا چشم زدند
وضع و حال تو بگوید که نظر سنگین است
با علی حرف بزن تا که نگویند به هم
با علی مثل همه فاطمه سرسنگین است
رمقی نیست که حرکت بدهی جسمت را
نتوانی بزنی بال که پر سنگین است
تک و تنها وسط راه رهایم نکنی
راهزن پر شده و بار سفر سنگین است
همه با دیدن روی تو چنین می گفتند
دست آنکس که تو را زد چه قدر سنگین است
سنگریزه های سیاه،
آسمان کبود،
دستهای مهربان کبود،
در سیاه، سوخته، مثل سینه زمینیان، آسمان.
پهلوی زمان شکسته است.
حق دارد آسمان اگر زانو بزند این همه غم را.
سکوت، غم بزرگی است که گلوی پرندهها را میفشارد.
بعد از تو، حق دارند اگر نخوانند.
بعد از تو، رد پاها به کدام سو میروند؛ وقتی مدفنت، مشام هیچ نسیمی را معطر نمیکند؟
مبادا که بیراهه ها، نشان تو را دوباره بخواهند از همه صراطهای مستقیم، پنهان کنند!
کاش نشانهای به قاصدکها میدادی! کاش...!
عباس محمدی
برای تو قلم می زنم تویی که نشد هیچ وقت دستی را خالی برگردانی و ؛
چه دلهای عاشقی که ؛ هرروز پشت پنجره های سرد و یخ رده بقیع تو رامی خوانند
چه مهربانانی که همه ؛
به خاطر عشق تو خودشانر ا به آب و آتش می رنند تا به تو رسند
و تو ؛؛
با چه شکوهی؛ به نظاره ایستاده ای
و برای تو می گریم تا ؛
اشکهایم مرحمی باشند برای دل خسته ام
شاید ؛ آری شاید ؛
دریچه ی غرورم شکسته شود
و تو را در لابلای آن همه لایه های خود خواهی ها پیدا کنم و
قداست وجود ت من را در خودش حل نماید .
و آنی که بماند یک نادم ؛ از خود بیخود باشد که تو را می جوید
نادمی که امیدش به کرامت و لطف توست
تو بزرگی و کریمی تو شکوهی و عظیمی و من ناچیز
نمی دانم چه دارم برای گفتن
آری اشکها ؛ بیارید و ببارید
تا جویباری از خونابه ی عشق بر صحنه ی روزگار شوید
قلمها بنویسید و بنویسد تا
نوشتاری از نفس های گرم عاشقان ولایت بر بستر گیتی گردید چشمها بنگریدتا
سرخابه ی نگاهی گرم بر خاک مقدسش باشید
ونفس ها مبحوس شوید که خانه ؛ خانه ی عشق است و بندگی
باشد تا در هستی بودن با تو ذوب شویم
ادامه مطلب ...
موضوع مطلب :