خیلی مظلوم بود ،آرام ،ارام ،نگاهش کردم گفتم چه کار می تونم براتون بکنم ؟
گفت : پرونده ی دخترمو می خوام . چشماش داشت التماس می کرد اینگار یک دنیا حرف داشت !گفتم چی شده چرا اینقدر غمگینی ؟
سعی کرد خودش را جمع وجور کند اشک توی چشماش جمع شد !گفتم حرف بزن شاید بشه کمکت کنم !
اشکاش شروع به ریختن کرد و گفت بچه ام ....
دلم هری ریخت پایین گفتم ،کشتی منو بگو چی شده ؟
گفت بچه ام تومور مغزی داره حالش خوب نیست وزد زیر گریه
خدایا این زن بااین وضع مال خراب ،چرا آخه اینو انتخاب کردی که برای یک لقمه نان شب بچه هاش مونده ؟
گفتم حالا می خواهی عمل کنی ؟
بچه ات چند سالشه ؟
گفت کلاس پنجم تو مدرسه ی ... درس می خونه .نگاهی به دستان لرزانش انداختم دلم یک پارچه آتش شده بود ،گفتم غصه نخور خوب می شه و شروع کردم به دلداریش و ادامه دادم که : ببین دانش آموزان بیمه حوادث هستند مقدار زیادی از خرج عمل را بیمه ی مدرسه می دهد مقداری هم خیریه ی آموزش و پرورش کمکت می کنه .
گفت پسرم بیمه حوادث نیست چون دیر ثبت نام کردم اونو بیمه نکردند .
گفتم نمی شه باید بیمه باشه این محاله !!!!
گفت مدیر مدرسه گفته نیست .
نگاهی به چشمان پر از اشکش کردم و لابه لای شماره هایی که داشتم گشتم و شماره ای را پیدا کردم و زنگ زدم و گفتم برو درست می شه نگران نباش اگر درست نشد برگرد تا برات ....
هنوز نیومده خدا کنه نیاز مالیش حل شده باشه اما چرا باید پسرش بیمه ی حوادث نباشه ؟ چرا باید ناامید بشه ؟ چرا هر چه سنگه مال پای آدم لنگه وچرا ........
موضوع مطلب :