چقدر باید بی توجه باشم
بار اول که صدایش را از ییرون دفتر شنیدم گفت :دماغم خون آمده
یکی از معاون ها قدری به او پنبه داد و اورفت چند لحظه گذشت دوباره صدایش را شنیدم که گفت:
هنوز خون می یاد معاونم دوباره به او پنبه داد یکباره قلیم ریخت چرانشستی ؟
مثل برق گرفته ها از پشت میز کارو ازکنار تلی از کاغذ وبخشنامه پا شدم خدایا!...
تمام بینی ودهانش پرخون بود .دویدم اورا برروی یک صندلی نشاندم
فورا بالای بینی اورا گرفتم و فشار دادم .گفتم پنبه ها را از روی بینی ات برندار
خون فواره می زد گفتم چه شده ؟
گفت سابقه داره !
فریاد زدم آب قند بدهید ؛آب قند را به اودادند ، گفتم یخ داخل پارچ را بگذارید توی پلاستیک وبه من بدهید
.یخ را روی سرش گذاشتم ،می دانستم گرما اورابه این روز در آورده است .باید کولر کلاس را روشن می کردند .
بینی اش را کنترل کردم خون ها لخته شده بوند و بالاخره بند آمد خیلی
برایش دلم سوخت دختر گلم مثل پروانه ای زیبا به من نگاه می کرد
گفتم زنگ بزنید خانواده اش بیایند و بعد از ساعتی او در حالیکه بازویش را مادرش گرفته بود از مدرسه خارج شد
در دل گفتم :
متاسفم کاشک همان بار اول که صدایش را از پشت در شنیدم پا می شدم
خدایا من را ببخش .
موضوع مطلب :