خدایا از دست مردم چه کار کنم ؟
چند ساله من برای این بچه ها در این منطقه کار می کنم .
عشقم تمام بچه ها هستند و تمام سعی خودمو می کنم تا این مدرسه را موفق نگه دارم و
برای بچه ها حداکثر امکان دهی را با همکاری دوستان فراهم کنیم .
در این مدت از تمام مادران و پدران به گرمی استقبال کرده ایم و سعی میکنیم راضی از مدرسه بیرون بروند .
بیشتر این ساکنان من را می شناسند و زمانی که از محیط کار خارج می شوم کلی با آنها در د ودل و چاق سلامتی می کنم .
ولی اونها گاهی خیلی دل من را می شکنند .
مثلا دو روز پیش که داشتیم توی مدرسه به نیازمندان افطاری می دادیم
.یادم آمد که باید نان بخرم نانوایی شلوغ بود رفتم پیش نانوا که از پدران دانش آموزان است و
مرا به خوبی می شناسند گفتم : آقای ... این پول را بگیرید و برایم نان کنار بگذارید بعدا می آیم ومی برم .
قبول کرد و پول را از من گرقت .دادن افطاری به خانواده ها مدتی طول کشید نزدیک افطار بود و من باید برمی گشتم .
به نانوایی رفتم و گفتم اگر می شود همان نان من را بدهید .
آقای ...با خوشرویی نان من را داد اما امان از دست مردم که چه شورشی کردند
.آنها می دانستند که من از صبح در مدرسه بودم و سرم هم شلوغ بوده .
می دانستند الان هم افطاری میدادیم و دهان روزه حسابی خسته هستم و می دانستند که منزل من دور است
و باید بروم .می دانستند که من برای خانواده های همان محله دارم فعالیت می کنم
اما با تمام این مسایل حاضر نبودند من دوتا نانم را بگیرم و بروم .
ومن با خودم فکر کردم امان از روزی که ما نه برای خدا بلکه برای بنده ی خدا کار کنیم
چون آن روز آن چنان تو دهنی به ما می خورد که نفس کشیدن یادمان می شود .
موضوع مطلب :