بعضبی وقتها خیلی به مفهوم دوست داشتن فکر می کنم .
اینکه یک انسان که واقعا انسان باشد تا چه حد می تواند عاشق باشد
عشق به خدا و عشق به آدمهای خدا
بعضی فکر می کنند برای اینکه عاشق خدا باشند باید هر چه وابستگی در دلشان هست را دور بریزند و به هرچه عشق دنیاییه جواب نه بدهند و این را می گویند ایمان به خدا و عشق به او یعنی هرچه غیر اوست اهمیتی ندارد و فقط باید به چیزی فکر کنند که در آن خدا باشد و این آدمها می شوند مومن و مومنی که شب تا صبح و صبح تا شب فقط خداخدا می کند و همه چیزش می شود خدا .
بعضی آدمها هم همه چیزشان می شود دنیا و عشق را در لذت های زندگی جستجو می کنند . عشق به زن و فرزند و دوست و ماشین وخانه و.... و اگر وقت داشتند به خدا می پردازند .
بعضی ها هم کلا خدا را کنار می گذارند و عشق و محبت را دربست رسیدن به خواسته های خود می دانند و
گروهی هم ترکیبی کار می کنند . یعنی اینکه عشق و محبت برای آنها ترکیبی از خدا و نیارهای مادیشان است .
خوب گفتم که خیلی به این واژه فکر می کنم و دوست دارم که بدانم کداممفهوم صحیح تر و بهتراست .
دوستی را می شناسم که عشق رمینی خودش را به عشق آخرتی فروخته است و در این دنیا به محبت های دنیایی ارزش قائل نمی شود و قلبش را محکوم به سردی کرده است و مانند یک تکه یخ عمل می کند چون معتقد است دلی که برای خدا و اهل بیت خدا می تپد نباید به روی مردم باز شود و به این روش خودش را تبدیل به موجودی سخت در برابر انسانها کرده اما برای خدا و ائمه ی معصومین شبانه روز اشک می ریزد
بارها با خودم اندیشه کردهام که مگر خدا انسانها را برای تکامل هم خلق نکرده است . اگر قرار بود انسان فقط با عشق و محبت به خدا به تکامل می رسید خوب خدا (نعوذ بالله)مگر مریض بود این همه انسان با فرهنگ های متفاوت به وجود آورد .
خدا ادم و حوا را خلق کرد تابتوانند در کنار هم آرام بگیرند به آنها فرزند عطا کرد تا با دیدن رشد او به لذت دست یابند . دوستان را به وجود آورد که به انسان طعم خوب تعلق و وجود داشتن را بچشاند . خنده را آفرید تا بداند در کنار گریه می تواند شاد هم بود ....
خدا تعادل را آفرید اری تعادل و نطم را
اگر تعادل و نطم نبود همه چیر به هم می ریخت .
خدا فلب را تعادلی قرار داده است قلب مومن باید بتپد اما در تعادل خدایی
مومنی که عشق به بنده را به خاطر ترک از گناه کنار بگذارد در چه درجه ای از عمل و رشد فرار خواهد گرفت تا انسانی که قلبش جایگاه انسانها است و خودش در تذهیب عملش در حد توان سعی میکند .
آیا می شود انسان خودش را در اتاقی محبوس کند و رنگ آقتاب و مهتاب را نبیند و در جریان آب و هوا قرار نگیرد تا اینکه مبادا دچار ویروس کفر شود
پس رشد و تکامل او چه می شود .
خدا تکامل ما انسانها را در تعامل و عشق به هم و نه تارک شدن قرار داده است و برای هر چیزی میزانی را مشخص کرده است .
نمی دانم شاید اشتباه می کنم .
شاید این نگرش من غلط است .
اما به تو می گویم به تویی که شاید امروز این تکه از حرق دل من را بخوانی و بر آن لبخندی ار نکوهش بزنی !!!
آیا محبت به هم جرم است ؟
آیا اینکه بخواهی انسانی را در قلب خود به مهمانی و شراکت مهر دعوت نمایی گناه است و موجب کفر است ؟
ترک مردمی که در یک دست خود عشق را هدیه دارند و در دست دیگر خود لبخند؛ چه مفهومی می تواند داشته باشد جز ترس از خود
اما باید جنگید !!
خدا محبت را دوست دارد اما محبی که دلاور باشد کجا ؟ و محبی که چتری فولادی بر سر کشد کجا ؟
آیا تصور نمیکنید که چتر حفاظتی همانطور که ما را از شر ویروسهای شرک و ریا دور نگه می دارد از رحمت خداوند نیز دورمان می کند .
نمی دانم و گفتم که نمی دانم
اما ؛
اندیشه ام به من حکم می کند ابتدا واکسن بزن و خودت را در مقابل بیماریها واکسینه کن و سپس به میدان جنگ برو
اما مخالفم با اینکه با تنی که واکسنی ندارد خود را در انزوا نگه دارم تا مبادا به بیماری قلب مبتلا شوم .
نظر شما چیست ؟
موضوع مطلب : دانوشته های من