هر زمان برف می باره یاد بچه گی های خودم می افتم اون وقتهایی که با بقیه سرسره درست می کردیم و بعد با چه شوقی از اون بالا سر می خوردیم و می اومدیم پایین
اون وقتها؛ برف ها رو روی هم می ریختیم بعد با کمک هم تو دل اونو خالی می کردیم و تونل برفی درست می کردیم و می رفتیم توی تونلموم
وای از اون برف شیره ها
چه قدر خوشمزه بود
یادمه منتظر می موندیم تا دو سه تا برف بیادو هوا از هر چه آلورگیه تمیز بشه بعد برف سوم که می اومد اجازه داشتیم بریم و برف بیاریم
اونوقت بود که واااااااااای...
می رفتیم تو زیرزمین خونه و سراغ کوزه ی شیره ی مادربزرگه ؛ و با اون یک برف شیره ی توپ درست می کردیم و حالا نخور و کی یخور
چه قدر خوشمزه بود اینگار برف های اون موقع یک مزه ی دیگه ای داشت
تازه بخاریها چه صفایی داشتند
روی بخاری همیشه چند تا سیب زمینی می گذاشتند تا برشته بشه و ما اجازه داشتیم هر وقت اونها خوب برشته شدند رو برداریم .
وااااااااای !!
با شور و شوق میرفتیم سر وقتشون؛ هنور اون بخاری که وقتی سبیب زمینی رو باز می کردیم یادمه ؛ و اون مزه ی خوش مزه اش اینگار اون موقع سیب زمینی ها هم یک طعم دیگه ای داشت !!!
از اون هویج ها و شلغم هایی که برایمان آب پز می کردند که دیگه هیچی نپرس !!!
وقتی مادر بزرگ با مادرمون قابلمه ی پراز شلغم و هویج هایی که فکر کنم بهش می گفتند زردک«« که الان من اصلا توی بازار نمی بینم»»
آره ؛ وقتی اونها رو می اوردند ما بچه ها میریختیم سر فابلمه و با ولع اونها رو می خوردیم
امان از کرسی ها !!!!
چه حالی می داد لم دادن زیر اونا و چرت زدن ؛
یادمه یک همسایه داشتیم کرسی می گذاشت من خیلی اون کرسی رو دوست داشتم به هر طریقی بود خودمو به کرسی می رسوندم و می رفتم زیر لحافت کرسی
وای که هنوز بوی اون آتیش و خاکسترش تو مشاممه
یادش به خیر چه روزهای خوبی بود شب ها که می شد می رفتیم کنار مادربزگ و اونم برامون تعریف می کرد و قصه می گفت یا به قول خودش اوساته می گفت ؛ پیز بود دیگه نزدیک صد سال ش بود.همیشه می گفتم که:
شما مثل یک کتاب داستان قیمتی هستید
اما حیف که قدر ندونستم ؛ این گوهر گرانقدر رو
....
حالا زمستون ها برف نیست اگر هم باشه کمه
تازه مردم حالا حال قصه گفتن ندارند
هر کسی می ره تو اتاق خودش و به بقیه سفارش می کته مزاحمش نشن
حالا دیگه کسی نمی دونه کرسی چیه
بچه ها دیگه شلغم دوست ندارند به جای اون چیپس و پفک می خورن
حالا دیگه مادر بزر گ ها تو خونه هاشون تنها می مونند چون بقیه فکر می کنند خوبه استقلال هر کسی حفظ بشه و مزاحم هم نشن
حالا دیگه برف ها رو نمی شه خورد چون آلودگی باعث شده که برف هاسمی باشند
حالا دیگه بچه ها نمی دونند شیره چیه که اونو با برف بخورن
خالا دیگه کسی حال نداره تونل برفی درست کنه چون بازیهای رایانه ای براشون وقت نمی زاره
و حالا دیگه برف ها برف نیستند و زمستان دیگه معنای فدیم رو نداره
موضوع مطلب :