بارون میاد جر جر
پشت خونه هاجر
هاجر عروسی داره
دم خروسی داره
چه قدر قشنگ بود اون وقتها که بچه بودیم
این شعر رو بهمون یاد داده بودند و من و بقیه ی بچه ها وقتی بارون می اومد با هم اونو می خوندیم
می رفتیم زیر بارون و دستامونو با هم می گرفتیم و یک حلقه درست می کردیم و دور می زدیم و بلند بلند اونو تکرار می کردیم
یک حوض بزرگ و گرد وسط حیاط بود وقتی که بارون تو آبش می ریخت
تلقی ؛ با سطح آب برخورد می کرد و آب در اثر برخورد محکم دونه های بارون به هوا می پرید و نقش های قشنگی رو توی آب درست می کرد.
ومن عاشق اون موج های کوچک آبی بودم که اینطوری درست می شد
از صدای بارون که دیگه نگو !!
وقتی که روی سقف خونه می خورد و یا به شیشه ها پنجره برخورد می کرد چه نوای قشنگی داشت
یا اون موقعی که با نوای شرشرش ار ناودون خونه پایین می اومد
آخ از اون بوی کاهگلی که با خودش راه می انداحت !!
آره همون بوی نمی که ار پشت بوم خونه و دیوارهای حیاط با بارش خودش ایجاد می کرد رو می گم ؛ آدم گیج و منگ میکرد و هرچه عمیقتر نفس می کشیدی بیشتر لذت می بردی
تازه یادمه از کنار پیاده روها یا کوچه پس کوچه ها آب زرد رنگی راه می افتاد که توی اون پر از کاهی بود که بارون از پشت بام خانه ها با خودش می شست و می آورد
اگر بارون خیلی تند بودو نمی شد زیر اون شعرمونو بخونیم ویا بارون رو تو دستامون جمع کنیم و یا دهنمو رو به آسمون بگیریم تا قطره های خنکش رو ؛ رو ی زبونمونو حس کنیم ...
اونوقت؛ من دور گلهای فرش دستباف تنها اتاقمون می دویدم و در حالیکه از خوشحالی دست می زدم
دور خودم می چرخیدم و می خوندم
بارون می یاد جرجر پشت خونه ی هاجر
هاحر عروسی داره دم خروسی داره
واااااااااای که چه دنیایی داشتیم ما تو اون روزها ؛
با خودم تصور می کردم که هاجر خانم همیشه وقتی بارون میاد یک عروسی شاد تو خونه داره و الان داره تو بارون واسه خودش می خونه و شادی می کنه
تو اون خونه ی خیالی من جشن وپایکوبی بود و من هم با شادی خاله هاجر قصه ها؛؛ شاد، شاد ، بودم
آهههههههه که :
سلام به دنیای بچگی و شادی های اون
و بازیهای شیرینش که از دنیای بزرگ تلحیها دوره ؛ دوره
به راستی که :
هیچ حقیقتی قشنگتر ازاین دنیا نیست
موضوع مطلب :