در یکی از روستاهای مشهد مشغول خدمت به دانش آموزان بود م .
در دفتر مدرسه نشسته بودم و کارهایم را انجام می دادم که صدای فریاد آتش ، آتش باعث شد مثل فنر بیرون بپرم .
بله کلاس روبروی دفترآتش گرفته بود و معلم که کنار در کلاس بود خودش پریده بود بیرون ، ولی چون بخاری نفتی کنار در کلاس بود و شعله ها زبانه می کشید بچه ها در کلاس مانده بودند و جیغ می زدند و زبانه های آتش هم تقریبا به تخته سیاه رسیده بود
و این وضعیت مانع از خروج بچه ها شده بود و آنها به عقب کلاس پناه برده بودند. .
با سرعت کپسول اطفای حریق را برداشتم
اما متاسفانه کار با آن را بلد نبودم !!!
چاره ای نبود بچه ها در آتش گیر کرده بودند و باید یک کاری میکردم به کپسول نگاهی انداختم ودستور کار آن را دیدم .
هیچوقت اولین جمله ی آن را فراموش نمیکنم .
1- خونسرد باشید
نفسی عمیق کشیدم و به خودم گفتم آرام باش
2- دسته را بردارید
دسته ی آن را از جایش حرکت دادم
3- ضامن را بکشید
ضامن را کشیدم
... منتظر بودم مثل توی فیلمها از توی کپسول کف گاز کربنیک خارج شود و بر روی آتش بریزد اما یکباره تمام هیکلم از سر تا پایم پر از پودری سفید شد تا به خودم آمدم مقدار زیادی از گرد بر روی من ریخته شده بود چون سر شیلنگ را بالای سر خودم نگه داشته بودم و داشتم راهنما را می خواندم .
بالاخره به خودم آمدم و سر شیلنگ را به سمت شعله های آتش گرقتم و آتشی که زبانه می کشید خاموش شد و آن موقع توانستم کلاس را از دانش آموران تخلیه کردم
اما قیافه ی خودم خنده دار شده بود
تا چند دقیفه مات و مبهوت به پودر های سفید و تخته ی سیاه سوخته شده و بخاری کج و موج نگاه می کردم و نمی دانستم به حال زار خودم گریه کنم یا بخندم .
کمی که آرامش گرفتم به سراغ معلم کلاس رفتم و گفتم احسنتم بچه ها را گذاشتی و خودت ....
معلم گفت به خدا هول شدم وقتی ...
دیگه دوست نداشتم بقیه ی حرفهایش را گوش کنم و ....
تنها با خودم فکر می کردم چه قدر خوب بود در مدارس حداقل کادر اجرایی آموزشگاهها کار با کپسول اطفای حریق را یاد بگیرند تا مثل من تو تله گبر نکنند .
موضوع مطلب :