چند روز بیشتر به عبد نمانده بود و بچه های نیازمند منتظر اهدای لباس واسه عید بودند . به هرجایی که عقلمون می رسید سرک کشیده بودیم و پیش هر کسی دست دراز کزده بودیم اما هنوز عده ای ار بچه ها بودند که نیاز به پوشاک شب عید داشتند .
آخرین جایی را که به ذهنمان رسید را زنگ زدیم .
- الو می شود برای کمک به بچه ها روی شما حساب کرد
پاسخ داد : ما فقط روغن داریم اونم 17کیلویی اگر می خواهید می توانید بیایید تحویل بگیرید !!!
خوب غنیمت بود . ماشین گرفتیم .و به سراغ روغنها رفتیم . چند تا پیت 17 کیلویی روغن تحویل ما شد .
وقتی در تاکسی نشستیم فکری مثل جرقه توی سرم زد
- بیا بریم روغنها رو بفروشیم
- همکارم با ناباوری گفت : بفروشیم ؟
گفتم : اره آنها را می قروشیم و با پولش لباس و کقش می خریم !
دوستم از فکر من استقبال کرد و راننده که شاهد حرفهای ما بود پیشنهاد داد که روغنها را برای فروش به جایی که او می گوید ببیریم چون به قیمت خوبی خریداری خواهند کرد .
محلی که او می گفت یک آشپزخانه بود آنها که از نیت ما خبردار شدند روغنها را با قیمت خوبی ار ما خریدند و من و دوستم خوشحال با پولها به طرف بازار کلی فروش هارفتیم.
باید معجزه میشد تا بتوانیم با آن پول مفدار زیادی لباس و مانتو تهیه کنیم .
و خوب معلومه که ؛ همینطور هم شد .
... با ناامیدی از مغازه ای به مغازه ی دیگر سرک می کشیدیدم و قیمت می گرقتیم تا لباس مناسب و ارزان پیدا کنیم ولی هرچه بیشتر می گشتیم ؛
برای ینکه بتوانیم تعداد زیادی لباس تهیه کنیم برایمان محالتر می شد .
خلاصه بعد از مدتی سروکله زدن با مغازه دارها توانستیم با نیت خیر بعضی از آنها که قصد کمک داشتند تعداد زیادی بلوز و مفنعه و مانتو و شلوار تهیه کنیم و با کفشهایی که از قبل از سوی خیرین اهدا شده بود توانستیم شب عیدی از خجالت بچه های نیرمند در بیاییم .
نمی دانید وقتی با خوشحالی لباس ها را به تنشان اندازه می کردند و همراه کفش نو از دفتر بیرون می رفتند چه حالی به ما دست می داد .
اینگار خدا ریباتر از لبخند آنها چیز دیگری خلق نکرده بود !
اما من ؛
همیشه با خودفکر می کنم آیا کار من درست بود که آن روغن ها را تبدیل به لباس برای بچه ها کردم با نه ؟
موضوع مطلب :