برای تمام بچه ها یک مسابقه ی علمی برگزار کرده بودیم وچون مدرسه ی ما آزمون کتبی پایان سال نداشتیم و زودتر تعطیل شدیم برای برگزیده هایمان یک اردو گذاشتیم .
چقدر خوش گذشت ،چون معلم ها تعطیل بودند فقط یک نفرشان با ما آمد ؛جایشان خالی بود خیلی عالی بود .برنامه ی صبحانه در کنار رودخانه ، صدای آب و سایه ی درختان ، همه دست به هم داده بودند تا یک خدا قوتی در پایان سال به ما بدهند .
از همه دلنشین تر صدای خنده های بچه ها بود که تا زانو در آب رود خانه به بازی مشغول بودند و به صدای ما که فریاد می زدیم : دختر ها بدون کفش توی آب نروید شاید شیشه یا سنگی پایتان را ببرد گوش نمی داند و تنها صدای شادی خودشان را که در دل کوه پیچیده بود را می شنیدند .
اما موقع رفتن یک ضد حال خوردیم ! ماشین همکارمان را جریمه کرده بودند او ماشینش را در پارکینگ نگذاشته بود و فکر می کرد در آنجا پلیس به ما شین ها کار ندارد اما طفلک وقتی برگ جریمه را دید از تعجب دهنش باز ماند .
گفتم خانم گل بیا قبض جریمه را بین خودمان تقسیم کنیم اما با خنده گفت : فدای سرتون وبوقی زد و رفت
موضوع مطلب :