مسابقه ی تئاتر بود و بچه ها یک نمایشنامه ی زیبا داشتند . در این نمایشنامه تعدادی از بچه ها باید گل باشند و از ابتدا روی صحنه می ایستادند و با گلبرگ های خود بازی می کردند و هیچ نمی گفتند .
صحنه ی جالبی بود .یک باغ پر از گل و کوه و خورشید و پروانه های رنگی
در طول نمایش همه محو حرکات موزون بازیگران بودند و داوران هم در جلو نشسته و داشتند امتیاز میدادند .
من و همکارم دل تو دلمان نبود و کنار صحنه داشتیم با استرس تمام آنها را نگاه میکردیم وگاهی هم با ایما و اشاره برخی چیزها را به آنها می گفتیم .
سکوت تمام سالن را گرفته بود و فقط صدای بازیگران و نوای آرام موزیک بود که شنیده میشد .
البته جدا از ضربان قلب من وهمکارم
خلاصه در حال اجرای نمایشنامه یکباره متوجه شدیم که یکی از گل های روی صحنه به ارامی بر روی زمین افتاد
من به همکارم که ان طرف سکو بود اشاره کردم و با هم به ارامی از دو طرف سکو بالا رفتیم و از پشت پرده آن دانش آموز را که به زمین افتاده بود به پشت پرده کشیدیم و این در حالی بود که هیچکس متوجه ی این کار ما نشد .
در پشت صحنه او را که از شدت اضطراب نیمه بیهوش شده بود به هر طریقی بود به حال آوردیم و به ارامی زیر بغلش را گرفتیم و به میان جمعیت اوردیم و روی صندلی تماشا چیان نشاندیم
با ناراحتی مطمئن بودیم که باخت ما حتمی است چون غش کردن گل در وسط صحنه تئاتر خیلی جای سوال داشت و کاملا خارج از برنامه بود .
بالاخره نمایش تمام شد و یک باره تمام تماشا چیان بلند شدند و دست زدند
به سمت داوران رفتیم تا ببینیم نظرشان چه می باشد
اما در کمال ناباوری آنها هم به ما تبریک گفتند .
ویکی از داوران که خیلی از نمایش خوشش آمده بود به ما گفت :
چه قدر زیبا و خوب کار شده بود خصوصا آن قسمتی که آن گل به آرامی بر روی زمین خوابید
من و همکارم از تعجب چشمانمان داشت از حدقه در می امد .
بله اینگونه بود که :
آن قسمتی که ما فکر میکردیم امتیاز از ما کم می شود و موجب باخت ما میگردد به یاری ما آمده و جزو بازی محسوب شده بود و ان گل نیز به عنوان بازیگر خوب انتخاب شد
موضوع مطلب : با دا نش آموزان