پنج شنبه 89 مرداد 21 :: 9:17 صبح :: نویسنده : سایه نشاط
کلاس های اوفات فراغت تمام شد و ما برای تعطیلات تابستان 5روز فقط فرصت داریم . حدود بیست ساله که تابستانها به مرخصی نمی رویم تا بتوانیم کلاس های اوقات فراغت را برای بجه های مدارس در منطقه دایر نگه داریم و هنگامی که در تابستان از حدود بیش از بیست مدرسه دانش آموز دور هم جمع می شوند دنیایی دیگر از جهان تربیت به روی ما لبخند می زند دنیایی که حال و هوای خودش را دارد و شور و حالی دیگر از یک سال تحصیلی . امسال هم در تابستان با بجه ها بودیم،گاهی خندیدیم و گاهی خیلی خندیدیم و گاهی فقط لبخند زدیم و گاهی اینقدر خندیدیم که به گریه افتادیم . به هر حال هرچه بود تمام شد و باید بگویم که : مربیان خوب کامپیوتر ،قصه گویی ،قرآن ،نقاشی،زبان،کاراته،ژیمناستیک،ورزش ومعاونین عزیزم خسته نباشید اجرتان با خدا ؛باور کنید زحمات شما را در این تابستان گرم با هیچ چیز نمی توان قیاس کرد و فقط خود اوست که می تواند پاسخگویتان باشد . پس یا هو موضوع مطلب :
پنج شنبه 89 مرداد 21 :: 9:3 صبح :: نویسنده : سایه نشاط
زن وشوهرخیلی مهربان وارد دفتر شدند وبا یکدیگر سلام کردند ،با لبخندی پاسخ دادم و گفتم کارتان چیست ؟
مادر گفت می خواهیم ببینیم برای ثبت نام کلاس اول هنوز وقت هست؟ گفتم بله ؛ پدر گفت : پس ببینید سن دخترم به کلاس اول می خورد یا نه ؟ نگاهی به شناسنامه کردم و گفتم بله از سن مدرسه حدود شش ماه هم بزرگتر است یک قطعه عکس بدهید تا اورا برای تست سنجش معرفی کنم ، مادر به دنبال عکس کیفش را جستجو کرد و لی پدر به مادر گفت بهتر نیست سال دیگه اسمشو بنویسیم ؟ گفتم چرا می خواهید این کار را بکنید سن او بیشتر دارد و مشکلی ندارد اورا بیخود یکسال عقب نیندازید ! پدر گفت :آخر از نظر جثه او کوچک است و من می گویم صبر کنیم تا بزرگتر شود !! با لبخند گفتم بچه هاهمه به نظر خانواده کوچک می آیند چنین کاری را نکنید ما اورا برای سنجش می فرستیم اگر مشکلی باشد مشخص می شود . خلاصه قبول کردند روز بعد عکس بیاورند و کار ثبت نام را انجام دهند ، قیافه ی پدر و مادر آشنا به نظر می آمد معاونم پرسید شما خانواده ی .....هستید که سه سال پیش اینجا درس می خواند ؟ مادر گفت: بله معاونم سوال کرد ،دخترتان الان کدام مدرسه می رود و کلاس چند است ؟ مادر گفت : ادامه تحصیل نداد و تا همان کلاس پنجم خواند به او اجازه ندادند درسش را بخواند نگاهی به مادر کردم و فکر کردم احتمالا این زن گناهی ندارد و این مرد ناپدری دختر بوده و اجازه ی ادامه تحصیل به دختر همسرش را نداده است .از پدرش پرسید چرا ؟ او که دختر خوبی بود ؟پدر گفت : بعد از کلاس پنجم نگهداری اورا به مادربزرگش سپردیم و آنها هم صلاح ندیدند که او ادامه تحصیل بدهد . با خودم گفتم چه ناپدری بی رحمی برای دختر خودش چه دست وپایی می زند و برای آن دختر معصوم همسرش ی؛ چه ظلم بزرگی انجام داده است وقتی آنها رفتند معاونم گفت : از این دختر یادت می آید که از نا مادریش چقدر حرف می زد و دستهایش از بس کار می کردو ظرف و لباس می شست دایم ترک ترک بود و برایش توی مدرسه چرب می کردیم و اکثرا گرسنه بود و به او غذا می دادیم ؟ کفتم: جدی این نامادری بود و او پدر اصلی ؟ گفت اره و متاسفانه پدرش اورا به پدر و مادر خودش تحویل داد ومی بینی که آنها هم اورا از درس خواندن محروم کرده اند . باخودم فکر کردم خداوندا پس درست حدس زدم در حقیقت این نه پدر بلکه یک ناپدری سنگدل محسوب می شود و بیچاره دختر که علاوه بر نداشتن مادر پدرش هم برایش پدری نکرده و پدر بزرگ هم برایش راه را بسته است. کاشک می شد روزی بیاید که قانون حمایت از کودکان و نوجوانان جلوی بی عدالتی به این نوگلان را بگیرد . موضوع مطلب :
دوشنبه 89 مرداد 18 :: 6:0 عصر :: نویسنده : سایه نشاط
خیلی مظلوم بود ،آرام ،ارام ،نگاهش کردم گفتم چه کار می تونم براتون بکنم ؟ گفت : پرونده ی دخترمو می خوام . چشماش داشت التماس می کرد اینگار یک دنیا حرف داشت !گفتم چی شده چرا اینقدر غمگینی ؟ سعی کرد خودش را جمع وجور کند اشک توی چشماش جمع شد !گفتم حرف بزن شاید بشه کمکت کنم ! اشکاش شروع به ریختن کرد و گفت بچه ام .... دلم هری ریخت پایین گفتم ،کشتی منو بگو چی شده ؟ گفت بچه ام تومور مغزی داره حالش خوب نیست وزد زیر گریه خدایا این زن بااین وضع مال خراب ،چرا آخه اینو انتخاب کردی که برای یک لقمه نان شب بچه هاش مونده ؟ گفتم حالا می خواهی عمل کنی ؟ بچه ات چند سالشه ؟ گفت کلاس پنجم تو مدرسه ی ... درس می خونه .نگاهی به دستان لرزانش انداختم دلم یک پارچه آتش شده بود ،گفتم غصه نخور خوب می شه و شروع کردم به دلداریش و ادامه دادم که : ببین دانش آموزان بیمه حوادث هستند مقدار زیادی از خرج عمل را بیمه ی مدرسه می دهد مقداری هم خیریه ی آموزش و پرورش کمکت می کنه . گفت پسرم بیمه حوادث نیست چون دیر ثبت نام کردم اونو بیمه نکردند . گفتم نمی شه باید بیمه باشه این محاله !!!! گفت مدیر مدرسه گفته نیست . نگاهی به چشمان پر از اشکش کردم و لابه لای شماره هایی که داشتم گشتم و شماره ای را پیدا کردم و زنگ زدم و گفتم برو درست می شه نگران نباش اگر درست نشد برگرد تا برات .... هنوز نیومده خدا کنه نیاز مالیش حل شده باشه اما چرا باید پسرش بیمه ی حوادث نباشه ؟ چرا باید ناامید بشه ؟ چرا هر چه سنگه مال پای آدم لنگه وچرا ........ موضوع مطلب : |