دوشنبه 89 مرداد 18 :: 3:6 عصر :: نویسنده : سایه نشاط
برای اینکه دانش آموزان ضعیف درس را در تابستان نبوسند وکنار بگذارند از معلم ها خواستیم لیست بچه های ضعیف خود را به ما بدهند و سپس از خانواده ها خواستیم که در تابستان دو روز درهفته که مدرسه باز هست بچه ها را به مدرسه بیاورند و تکالیفی را که معلم داده است معاونین و دفتردار مدرسه هر کدام که وقت کنند بررسی نمایند، و از بچه ها درس هایشان را بپرسند و در صورت پیشرفت به آنها جوایزی نیز داده شود . در همین راستا امروز دیدم که صفرزاده دانش اموز کلاس اولی ما خیلی پیشرفت کرده او در نگارش خیلی ضعف داشت و در حد مردودی بود اما با تلاش و مداومت خانواده و معاون دلسوز که حمایت او را در تابستان به عهده گرفته است حالا می تواند خیلی خوب بنویسد وبخواند و اوکه می رفت تا یک سال مردودی در کارنامه اش مهر بخورد به همت معاون خوب مدرسه حالا به کلاس بالاتر می رود خسته نباشی عزت مهربانم که با شور و شوق او را آموزش می دهی موضوع مطلب :
دوشنبه 89 مرداد 18 :: 2:51 عصر :: نویسنده : سایه نشاط
امروز فهمیدم دو تا از معلم های خوب من منتقل شدند و از ناحیه ی ما می روند .برای آنها خوشحالم و برای خودم خیلی غمگین چون دیگه اونها توی مدرسه ی ما نیستند و من افتخار خدمت به این انسانهای خستگی ناپذیر را ندارم . نمی دانید چه معلم های خوب و دلسوزی هستند من همیشه شاهد تلاش ودلسوزی بی اندازه ی آنها بوده ام . لیلا سرشار از هنر و مهارت است و اشرف قلبی مهربان و همتی بلند دارد امیدوارم هر جا که هستند خدا پشت و پناهشان باشد و مطمئن هستم که مدارسی که میزبان این عزیزان باشد شانس یزرگی دارند و خوشا به حال دانش آموزانی که لیلا واشرف معلم آنها باشند . خدا یارتان مهربانان موضوع مطلب :
شنبه 89 خرداد 15 :: 6:25 صبح :: نویسنده : سایه نشاط
می دانید ، می خواهیم با معاون خوبم که باهم خواهر نیز هستیم ، بریم یک سفر ! دوست داری بدونی کجا می ریم ؟ می خوایم بریم جایی که دیگه دل هیچی نمی بینه مگر اون اونی که خالق همه چیزه اونی که مهربانترین و زیباترین جیزهاست ، دیگه حتما فهمیدی کجا رو می گم ؟ اما هردو تامون نگرانیم! آخه مدرسه آن هم موقع ثبت نام بدون من و او .... درسته معاون دیگه و دفتردار هستند ولی .... تجربه حرف اول را می زنه .... تازه بدتر این که ما پایگاه تابستانی هم هستیم و حدود 300 تا دسته گل از شاید 25 تا مدرسه به پایگاه ما می آیند ولی خوب ته دلم مطمئن هستم خدا ما رو تنها نمی ذاره یا هو ؛ می گیم و بعدش هم .... موضوع مطلب :
شنبه 89 خرداد 15 :: 6:16 صبح :: نویسنده : سایه نشاط
وقتی با کاروان و عده ای از همکاران رفته بودیم تهران خدا می دونه چه خبر بود ! اینگار تمام مردم ایران آنجا جمع بودند ! خوش به حال مردم ایران ؛ آخه این همه همبستگی رو توی کمتر جایی می شه دید واقعا ملت ما خیلی نجیبه ، در هیج جایی از دنیا مثل کشور ما مردم هوای همدیگر را ندارند اگر این همبستگی و صدای یکی بودن مردم نبود ؛ نهضت امام (قدس ره ) تابه اینجا پیش نیومده بود اما عجب صفایی داره با کاروان عشق همراه شدن موضوع مطلب :
جمعه 89 خرداد 14 :: 10:33 عصر :: نویسنده : سایه نشاط
یاد آن روز که... قلبم در درون سینه ام سنگینی می کرد ، اگر او می رفت چه می شد ؟ مگر می شود او برود ؟ این همه دعا ، این همه اشک ، التماس، امکان ندارد ! اما از آنچه می ترسیدیم به سرمان آمد .... فریاد ، فریاد ، فریاد امام ، آن رهبر دانایی ، آن اسوه ی عشق و هدایت آن همه نور الهی ، از میان ما رفت . مگر فرشته ها هم می توانند جان بدهند؟ اما آن موقع واقعا اشتباه فکر می کردم چون : امام از بین ما نرفت ؛ راه او ، ایده های او ، یادگار او در دل های پاک عاشقانش ، همه دست به دست هم دادند تا امام همیشه در بین ما زنده باشد .
موضوع مطلب :
دوشنبه 89 خرداد 10 :: 10:24 عصر :: نویسنده : سایه نشاط
برای تمام بچه ها یک مسابقه ی علمی برگزار کرده بودیم وچون مدرسه ی ما آزمون کتبی پایان سال نداشتیم و زودتر تعطیل شدیم برای برگزیده هایمان یک اردو گذاشتیم . چقدر خوش گذشت ،چون معلم ها تعطیل بودند فقط یک نفرشان با ما آمد ؛جایشان خالی بود خیلی عالی بود .برنامه ی صبحانه در کنار رودخانه ، صدای آب و سایه ی درختان ، همه دست به هم داده بودند تا یک خدا قوتی در پایان سال به ما بدهند . اما موقع رفتن یک ضد حال خوردیم ! ماشین همکارمان را جریمه کرده بودند او ماشینش را در پارکینگ نگذاشته بود و فکر می کرد در آنجا پلیس به ما شین ها کار ندارد اما طفلک وقتی برگ جریمه را دید از تعجب دهنش باز ماند . گفتم خانم گل بیا قبض جریمه را بین خودمان تقسیم کنیم اما با خنده گفت : فدای سرتون وبوقی زد و رفت
موضوع مطلب :
پنج شنبه 89 خرداد 6 :: 7:2 عصر :: نویسنده : سایه نشاط
امروز تمام بچه ها رفتند ! اکثر آنها گریه می کردندومهمتر از همه این که معلم ها هم چشمانشان از بس اشک ریخته بودند قرمز شده بود هر کسی که نمی دانست فکر می کرد ما یک نوحه خوانی درست و حسابی توی مدرسه راه انداخته بودیم . مجبور شدیم چند تا از دانش آموزان را دعوا کنیم تا دست از اشک ریختن بردارند . اما خیلی غمگین شدم وقتی دیدم معلم هایمان دارند می روند و من شاید تا اول مهر آن ها را نبینم ، آخه حس می کنم ما یک خانواده هستیم که من نقش مادر را دارم درسته که بعضی وقتها مادر ها مجبورند کمی سختگیری کنند اما هیچ وقت مهر مادر کم نمی شود و امروز که باغبانان مدرسه در حال رفتن بودند قلب من جرینگی شکست . ولی خوب خوشحالم که آنها می توانند استراحت کنند و تابستان تجدید قوا نمایند . وقتی که زنگ خورد رفتم کنار در دفتر صورت همه ی آنها را بوسیدم و باخنده از آنها طلب گذشت کردم هر چند می دانم خانم ذوقی با دلی پر از غم از من جدا شد ولی خوب من چند بار به او گفتم: خانمی سعی کن ناراحتی را کنار بگذاری ، افسو س ؛ که بعضی از ما انسانها آنقدر حساس هستیم که زود می شکنیم و با هیچ چیزی تکه های قلبمان را نمی شود ترمیم کرد! با تمام این وجود اگر خانم ذوقی میدانست چقدر دوستش دارم وبرایش احترام و ارزش قائل هستم حتما با خنده از من جدا می شد . افسوس و صد افسوس موضوع مطلب : |