سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاطره های مدرسه و دوستان
درباره وبلاگ


آهای آدمها می دونید زندگی یعنی چی؟ باهم بودن و برای هم تپیدن؛ یا بی تفاوت از کنار هم ...

پیوندها
یا صاحب الزمان (عج)
عاشق آسمونی
در انتظار آفتاب
فرزانگان امیدوار
بچه های اوتیسم استان خوزستان --- khozestan Autism childern
افســـــــــــونگــــر
جاده های مه آلود
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سایت مهندسین پلیمر
Polymer Engineers of Darab University

شقایقهای کالپوش
مهندس محی الدین اله دادی
بچه مرشد!
سکوت ابدی
فتوبلاگ حسین کارگر
TOWER SIAH POOSH
هم نفس
««««« شب های تهران »»»»»
سرچشمه عدالت و فضیـلت ؛ امام مهــدی علیه السلام
****شهرستان بجنورد****
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
سفیر دوستی
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
سلمان علی ع
.: شهر عشق :.
پیامنمای جامع
بوی سیب
...::بست-70..:: بهترین های روز
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
منطقه آزاد
محمدمبین احسانی نیا
یادداشتهای فانوس
بچه های خدایی
خوش آمدید
من.تو.خدا
شبستان
دل شکســــته
برادران شهید هاشمی
روشن تر از خاموشی
عشق
ترانه ی زندگیم (Loyal)
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
من و ....!!!
●◌♥DELTANGI♥◌●
میم.صاد
مبانی اینترنت
محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
یه دختره تنها
جیغ بنفش در ساعت 25
مردود
گروه اینترنتی جرقه داتکو
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
ماه تمام من
شاه تور
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
ایـــــــران آزاد
پاتوق دخترها وپسرها
wanted
یک نفس عمیــــــــــق
مدرسه استثنایی آزادی
اخراجیها
نوری چایی_بیجار
آقا رضا
مهربانی
بندر میوزیک
راهی به سوی اینده
مشق عشق ناز
سکوت پرسروصدا
پیامک 590
فرزند روح الله
خونه دارو بچه دار زنبیلو بردارو بیار
صل الله علی الباکین علی الحسین
تنها عشق منی
از فرش تا عرش
غلط غو لو ت
مقاله های تربیتی
مهندسی پیوند ارتباط داده ها DCL
داستان یک روز
vagte raftan
ناکام دات کام
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
حفاظ
بیاببین چیه ؟
تنظ نویسم
داود ملکزاده خاصلویی
ع ش ق:علاقه شدید قلبی
هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
ME&YOU
قصه های شب برای کوچولوها
صبح سپید
اسمس بارون
جیگر نامه
دوستانه
کلبه دل
سه ثانیه سکوت
شهدا شرمنده ایم
***** میلاد و هستی *****
دانشگاه علمی کاربردی کوشا جاده مخصوص کرج
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
مسائل شیطان پرستی در ایران و جهان
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
رویای شبانه
fazestan
حقیقت سبز
همه چی تموم
اینجا،آنجا،همه جا
sindrela
بهار ی که همیشه به دنبال آن بودی؟
خریدار غروب
انجمن تخصصی آیه های زندگی
تنها
یکی بود هنوزهم هست
JUST
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
از دوجین خوشگل تر
دیار غم
عشق طلاست
....در بارگاه قدس که جای هیچ ملال نیست
دلتنگی
آتش عشق ❤❤ جزرومد❤❤
آبی های لندن
آخرین منجی
صفاسیتی
wanted
بانوی آفتاب
جوجواستان
sina
دکتر علی حاجی ستوده
تنهایی
ارزش ها و توانایی ها از قلم معلم مطهر
پایگاه اطلاع رسانی دارالقرآن الزهراء(س)
نفوذی
گوهر وجود
!! کتابهای رویایی !!
کهکشان Networkingbest
درد دل جوانان
موسیقی اصیل سنتی ایرانی
خوب نگاه کن
تعمیر و نگهداری هواپیما&اطلاعت عمومی
تینا
فقط خدا
جامع ترین وبلاگ خبری
قالب وبلاگ
طراحی سایت
تبدیل وبلاگ به سایت
تبلیغات اینترنتی
مدل لباس زنانه
مدل لباس


لوگو
آهای آدمها می دونید زندگی یعنی چی؟
باهم بودن و برای هم تپیدن؛ 
یا بی تفاوت از کنار هم ...



آمار وبلاگ
بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 138171




کدهای جاوا وبلاگ






 
شنبه 90 آذر 19 :: 8:53 صبح :: نویسنده : سایه نشاط

 

فصل ثبت نام دانش آموزان بود .

در حالیکه چند تا شناسنامه دستش بود به سمت من آمد و آتها را روی میز کارم گذاشت و خودش روی زمین نشست !

سلام کردم و گفتم چه شده ؟
خندید و در حالیکه روی موزائیک چمباته میزد ؛ دستش را زیر چانه اش گذاشت و گفت :
تو را به خدا اسم دخترهایم را بنویس چند تا مدرسه رفتم میگویند جا نداریم .
گفتم برای چه پایه ای ؟و توضیح داد که :
سه دختر دارد برای کلاس اول و چون پول نداشته است ؛ نتوانسته به موقع ثبت نام کند .
دخترانش 9و8و7 ساله بودند اولی را باید میدادم برای رای کمیسیون چون چند ماهی از سن متعارف بزرگتر بود اما دو تای دیبگه مشکلی نداشتند
گفتم کجا هستند این دخترانت ؟با صدای او ؛ یک باره 5 دختربه داخل دفتر مدرسه آمدند
گفتم ما شاالله ! چه خبر است ؟
خنده ای زد و گفت دو دختر کوچک هم در خانه دارم
به عبارتی او 7 دختر داشت که 4 تای دیگر آنها به ترتیب 5و3و2 و1 ساله بودند
تا بلند شد دیدم که.................

بله باز تا چند ماه آینده خدا به او فرزندی دیگر عطا خواهد نمود !
گفتم آخر چه خبر است ؟
با اندوه گفت : تازه چند ماهی است که از پدر اینها خبری نیست و من خودم خرج خانه را در می آورم و مردم به من کمک می کنند و ادامه داد که :
حالا بابایشان هم که بود کاری نداشت و کارگر سر گذر بود !
اسم فرزندانش را نوشتیم و به هر سه نفرآنها مانتو وشلوار به همراه کیف و دفتر که هدیه ی خیرین بو د را دادیم
او رفت اما ....

چند روز بعد آمد و با تفکری عمیق گفت :

شما می توانید یک کسی را پیدا کنید تا بچه ام را به او بدهم ؟
گفتم یعنی فرزندت را نمی خواهی ؟

گفت او هم دختر است . من هم که نمی توانم خرجشان را بدهم . کسی را پیدا کنید تا در ازای مقداری پول دخترم را به او بدهم
به شوخی گفتم : قیمت دخترت چه قدر است ؟

خیلی جدی به فکر فرو رفت و با انگشتانش شروع به حساب کرد ! گفتم چه چیزی را حساب می کنی ؟
گفت قرضهایم را !!! و یک کم پول ؛ که برای زندگی بچه ها باقی بماند .................

مرا به فکر فرو برد که : خدایا قیمت فرزند او چند است ؟و چه مبلغی را اعلام خواهد کرد !




موضوع مطلب :
جمعه 90 آذر 18 :: 8:0 صبح :: نویسنده : سایه نشاط

تاسوعا بود
داشتم می رفتم مدرسه واسه دادن نذری به خانواده های نیازمند از سوی خیرین
پسرم گفت مامان شله برایم بیارید !
خنده ای کردم و گفتم از کجا ؟
.................. در حال تقسیم غذا بین خانواده های نیازمند بودیم .
جاتون خالی !!! غلغله بود و ازدحام ؛
حین کار پسرم زنگ زد :
.....شله یادت نشه !!
گفتم آخه از کجا ؟
گفت : من نمی دانم برایم پیدا کن
باز مشغول کار شدم
حین کار خبر دادند پسرم تشنج کرده و دارند منتقلش می کنند بیمارستان
باید خودمو می رسوندم
گفتم با امبولانس ببرید من هم میام
اما نمیشد اون همه جمعیت رو ول کرد 800نفر باید غذا می گرفتند .
ازدحام جمعیت و ...
باید چه کار میکردم یک طرف دیگ های اما حسین و یک طرف پسرم که روانه ی بیمارستان شده بود
گفتم یا حسین تو مواظب پسرم باش و منم اینجا
خلاصه موندم و به کارم ادامه دادم
کار تقریبا به آخر رسید رفتم از خیرین تشکر و ضمن عذرخواهی ? خواستم از مدرسه بیرون بیایم که :
یک نفر وارد مدرسه شد .
یک سطل شله دستش بود . فکر کردم دارد می اید تا غذا بگیرد
گفتم خوشا به حالش هم از این دیگ نصیبش می شود وهم از دیگ دیگر .
همین طور که داشتم سریع کارها را سرو سامان می دادم که به طرف بیمارستان حرکت کنم دیدم آن آقا به سمت من آمد و گفت بفرمایید .
چشمانم از تعجب گرد شد .
یک سطل شله ی داغ و تازه
گفتم این چیست ؟
با لبخندی گفت :
مال شماست !!
گفتم : من ؟
گفت : بله
دیدم دارید غذا توزیع می کنید گفتم بیاورم برای شما
نمی دانستم چه یگویم
خدایا چگونه بگویم :
یا حسین ? قربون عظمت و بزرگیت بشوم من .
حتی نگذاشتی من پایم را از در مدرسه بیرون بگذارم .
تو ی آن همه جمعیت ظرف شله را درست کف دست من گذاشتی .....




موضوع مطلب :
جمعه 90 آذر 18 :: 7:49 صبح :: نویسنده : سایه نشاط







محرمی دیگر از راه رسید و دیگر بار که چندین قرن از غروب غریبانه عاشورا و کربلای 61 هجری می‌گذرد، یاد رشادت، پایداری، عدالتخواهی، شهامت و شهادت حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، ابوالفضل العباس(ع) و هفتادو دو پایمرد صحرای کربلا دوباره در دل‌ها جان گرفت چراکه حماسه کربلا و واقعه ی عاشورا مهم‌ترین رخدادی بوده که مظلومیت امام حسین(ع) و ددمنشی دشمنان اهل بیت را روایت می کند که شاید نظیر چنین حادثه ای در هیچ جای تاریخ اتفاق نیفتاده است.

نام حسین(ع) با محرم پیوند خورده و جانفشانی او و یاران باوفایش به محرم، روح و حیات دمیده است. ماه محرم برای شیعیان و عاشقان حسین(ع) از آن سالهای دور تا به حال، ماه حزن و اندوه بوده است. آنان همه ساله به عشق امام حسین(ع) گرد هم می آیند، بر مظلومیتش اشک ماتم می ریزند و از چشمه زلال عنایتش سیراب می شوند.








حسین(ع) برخلاف آنچه غافلان از سر دشمنی بر زبان می‌رانند، نه تنها مظهر جنگ و خونریزی و خشونت نبود که نماد بی‌بدیل مظلومیت و شهادت است. او به کربلا نیامد که انتقام بگیرد، آمد که دیگران در طول تاریخ، انتقام خون پاک او و یارانش را از یزیدیان زمانه بگیرند. حسین به کربلا نیامد تا بجنگد، آمد تا شاهدی باشد هماره زنده بر مظلومیت حق و فریبندگی باطل، او نه برای خونخواهی، که برای عدالت طلبی و شهادت در سرزمین بلاخیز کربلا قدم گذاشت. حسین(ع) و یارانش با جان و ایمان آمده‌ بودند تا نه خون دشمن، که خون خود بریزند و اسوه‌ ایثار و فداکاری برای تمامی عاشوراها و کربلاهای تاریخ باشند.

حسین(ع) فقط رضای خدا را در نظر داشت و جان خویش و اهل بیت و اصحاب خویش را با خداوند معامله نمود. تحمل تشنگی و رنجهای عاشورا و اسارت اهل بیت او برای رضای رب العالمین بود تا مکتب و دینش زنده بماند تا جامعه گرفتار در ظلم آزاد گردد. او خواست مسلمانانی که پیامبر و علی و فاطمه را فراموش کرده بودند دوباره برگرداند، او میخواست مردم اسیر و برده دنیا و خواهشهای نفسانی خویش نشوند، او یاد و خاطره معاد را زنده گردانید، او میخواست مکتب توحیدی لا الله الا الله باقی بماند، او میخواست بیت المال مسلمانان که در دست جنایتکاران افتاده بود و همه حیف و میل میشد به مسلمین بازگرداند، او میخواست دوباره قرآن همراه با فهم حقایق تلاوت گردد، او میخواست به انسانهای جهان بفهماند که دیندار واقعی باشند و هیچگاه در مقابل ظلم ستمگران سکوت نکنند و تنها در سایه ی آگاهی از دنیا و همنوعان خود بندگی خداوند را شایسته خویش بدانند.





اما عاشورا و کربلا فقط از آن ما مسلمانان نیست. آنچه در محرم سال 61 هجری به وقوع پیوست حادثه‌ای از آن تاریخ است و به تمامی آیندگان تعلق دارد. حسین بن علی(ع) امروز در اقصی نقاط جهان یک الگوی وارسته و شناخته شده است و ماجرای زندگی و وداع زیبای او با زندگی، تحسین هر آزاده‌ ای را با هر مرام و مسلک و دین و آیینی برمی‌انگیزد. مردمان شاید همه، اسلام را نشناسند اما تمامی نسل ها عدالت و آزادی و عزت و کرامت نفس را می‌شناسند.

اینها همه و همه ارزش‌های انسانی هستند که نه صرفا اسلامی، بلکه هرآن‌کس که آزادی و آزادگی را قدر بنهد، سیدالشهدا را هم می شناسد و هر آن‌کس که آزادیخواهی و عدالت‌طلبی آرمان او باشد، حسین(ع)، پیشوا و امام اوست. برای همین است که این روزها حال و هوایمان عوض شده و در هر کوی و برزن وطنمان نام "یا حسین" حیاتی دوباره گرفته است، صدای "یا مظلوم" از ماذنه‌های شهر در همه‌جا پیچیده است و شیفتگان حسین(ع) با جامه‌های سیاه زیر خیمه وفاداری‌اش دل را با نوحه و سوگنامه های حضرتش آذین بسته اند.






نام حسین (ع) که بر زبانت می وزد، جانت جوانه می زند، بارانی می شوی، سراپایت آینه می شود، بلند می شوی، وضوی اشک می گیری و سرازیری چشمانت را به شیون می نشینی. چون میدانی که آغاز فصل دلدادگی و عرض ارادتمندی به آقا امام حسین(ع) فرا رسیده و در سایه اهتزاز بیرق‌های عزاداری‌اش هنوز هم می توانی راه و رسم حقیقی آزادگی را بیاموزی و فریاد "هیهات منا الذله" اش را در وانفسای زمانه ات معنا کنی و با سرلوحه قرار دادن آرمان های او آینده ات را سامان ببخشی ...





موضوع مطلب :
شنبه 90 مرداد 8 :: 4:50 عصر :: نویسنده : سایه نشاط

 

وجوب روزه گرفتن

«یَـأَ ایُّهَا الَّذِینَ امَنُواْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»
؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! روزه بر شما نوشته (واجب) شده است، آنگونه که بر کسانى که پیش از شما بودند، نوشته شده بود.
باشد که پروا کنید!»
خداوند، بندگان را به چیزى که تاب نیاورند، موظّف نکرده است. همانا آنان را در شبانه‏روز، به پنج نماز، موظّف ساخته است و از هر دویست درهم، به پنج درهم مکلّف نموده و در سال، به روزه ماه رمضان تکلیف کرده است

- قال الإمام زین العابدین علیه‏السلام:
إنَّ الله‏َ افتَرَضَ خَمسا و لَم یَفتَرِض إلاّ حَسَنا جَمیلاً: الصَّلاةَ، وَالزَّکاةَ، وَالحَجَّ، وَالصِّیامَ، و وِلایَتَنا أهلَ البَیتِ
؛‌ خداوند، پنج چیز را واجب کرده است و جز نیکو و زیبا، واجب نکرده است: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت ما اهل بیت.

- قال الإمام الباقر علیه‏السلام:
بُنِیَ الإِسلامُ عَلى خَمسٍ: إقامِ الصَّلاةِ، و إیتاءِ الزَّکاةِ، و حَجِّ البَیتِ، و صَومِ شَهرِ رَمَضانَ، وَالوِلایَةِ لَنا أهلَ البَیتِ  ؛
اسلام بر پنج پایه بنا شده است:
برپا داشتن نماز، پرداختن زکات، حجّ خانه خدا، گرفتن روزه ماه رمضان و ولایت ما اهل بیت .

- قال الإمام الصادق علیه‏السلام:
ما کَلَّفَ الله‏ُ العِبادَ إلاّ ما یُطیقونَ، إنَّما کَلَّفَهُم فِی الیَومِ وَاللَّیلَةِ خَمسَ صَلَواتٍ، و کَلَّفَهُم مِن کُلِّ مِئَتَی دِرهَمٍ خَمسَةَ دَراهِمَ، و کَلَّفَهُم صِیامَ شَهرِ رَمَضانَ فِی السَّنَةِ؛
خداوند، بندگان را به چیزى که تاب نیاورند، موظّف نکرده است. همانا آنان را در شبانه‏روز، به پنج نماز، موظّف ساخته است و از هر دویست درهم، به پنج درهم مکلّف نموده و در سال، به روزه ماه رمضان تکلیف کرده است .

- قال الإمام الصادق علیه‏السلام:
یُسأَلُ المَیِّتُ فی قَبرِهِ عَن خَمسٍ: عَن صَلاتِهِ، و زَکاتِهِ، و حَجِّهِ، و صِیامِهِ، و وِلایَتِهِ إیّانا أهلَ البَیتِ؛
از مرده در قبر درباره پنج چیز سؤال مى‏شود: نمازش، زکاتش، حجّش، روزه‏اش، و ولایتش نسبت به ما اهل بیت .

رمضان یعنی تبلور
«وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»
در کالبد خاکی انسان!
یعنی حلاوت وصلی دوباره
با روح پاک عاشقی و شیدایی؛
یعنی گستردن دل در لحظات سبز مناجات
به روی احساسات لطیف....
رمضان یعنی گشودن سجاده بندگی
در خراب آباد فراق و هجران
و یافتن ندای ملکوتی
«اُدْعُونِی اَسْتَجِبْ لَکُمْ»
رمضان یعنی پس از دویدن
در سراب ها و یافتن تباهی ها؛
رسیدن به حلقه مفقود شده از مدار مهربانی
و یافتن انعکاس ندای مستجاب شد?
از جانب حضرت حق به سوی ما!
الهی... یا اَسْمَع السامِعین...
استجب دعائی....




موضوع مطلب :
یکشنبه 90 مرداد 2 :: 6:52 صبح :: نویسنده : سایه نشاط


ولادت حضرت رقیه (ع) بر تمامی شیعیان
و محبین آن حضرت مبارک باد

 

سلام بر تو و عاشورای بزرگی که در چشم‏های کوچک تو خلاصه شده است.
سلام بر تو که در خنکای لبخند حسین علیه السلام رها بودی و پا به پای آبله، زخم‏هایش را به جستجو.
سلام بر کوچکی گام‏هایت؛ به تو و خاطرات در آتش رها مانده‏ات.
سلام بر تو که آتش، کوتاه‏تر از دامنت نیافت.

تو را خوب‏تر از شام غریبان، زینب می‏شناسد و تو بهتر از همه، شام غریبان را.
دست‏هایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی.
اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگی‏ها!
صبر را از چه کسی به ارث برده بودی، نمی‏دانم!  اما ایمان، هم‏پای تو بزرگ شده بود.
هم‏سن و سال‏هایت، سرگرم بازی بودند؛
اما تو انگار رسالتت بود که انسان را سربلند کنی.

 




موضوع مطلب :
سه شنبه 90 تیر 28 :: 8:20 صبح :: نویسنده : سایه نشاط

 

با عصبانیت گفتم دستت را بگیر !
نگاه معصومش به چشمانم گره خورد.و در حالیکه از ترس میلرزید و قطره ای اشک در گوشه ی چشمش جمع شده بود با التماس گفت :
غلط کردم خانم جان من را ببخشید
اما عصبانیتم بیش آز آن بود که او و لطافت روحش را ببینم .
خط کش را بالا بردم تا بر کف دستان کوچکش فرود آورم که:
خانم لطفا من را بزنید !
صدای مردانه ی رضا بود که با آن قد و هیکل درشتش بلند شده بود و با نگاهی ملتمسانه به من ؛ دستش را به سمتم دراز کرده بود و می گقت :

لطفا من را به جای او تنبیه کنید !
چه می توانستم بکنم .
امان از این حس غرور و خودخواهی
یک سمت دست کوچک رهرا ؛ اویی که بسیار دوستش داشتم اما از خطایش نمی توانستم بگذرم
و یک طرف دست تنومندو بزرگ رضا؛  که کار در مزرعه پوست آن را زمخت کرده بود و از دستهایش مردی توانا ساخته بود .
کاشک می دانستند که من توان زدن ندارم و اگر این خط کش فرود آید مانند نسیمی خواهد بود که دست رهرا را نوازش خواهد کرد
و تا به حال آزارم به مورچه هم نرسیده است و این برای اولین بار بود که می خواستم ....

زمزمه ی دانش آموران بلند شد که :
خانم زهرا را ببخشید او کوچک است .. من ....
گویی خواهش بچه ها خشم من را دوچندان کرده بود .
گفتم محال است باید تنبیه شود . او دروغ گفته است و کارش اشتباه  ؛ باید یادش بماند
دوباره دستم را بالا بردم تا خط کش را بر کف کوچک او که به سمت من دراز بود بخوابانم که رضا از پشت میزش بیرون پرید و بین من و او ایستاد
خانم ؛ خواهش میکنم من را بزنید !
آخ که او همیشه حامی تمام بچه ها بود .و دوست و یار خوب من در کلاس و روستا ؛
ومن ؛
با کمال قصاوت گفتم :
مداخله نکن
اما رضا گفت: خانم من نمی گذارم ...
از شدت ناراحتی گفتم : پس دستت را بگیر و او با شهامت تمام دست مهربانش را جلو آورد و من ؛ اری من ؛ اسوه ی تکامل و محبت
ضربه ای به کف دست او زدم .
با اشاره ی من زهرا نشست . ورضادر حالیکه به کف دستش بوسه ای میزد آن را لمس کرد و گفت : می توانم بنشینم
نتوانستم جوابش را بدهم
رویم را برگردانم و به بچه ها گفتم هرچه می نویسم یادداشت کنید
و این من بودم که آرام آرام در حالیکه پشتم به دانش آموران بود و سعی میکردم آنها من را نبینند اشک می ریختم
در دل خودم را سرزنش می کردم که
چگونه او مرد میدان انسایت بود و توانست به من به اصطلاح معلم درسی دهد که تا زنده ام فراموش نکنم

زود تصمیم نگیرم و زود عمل نکنم




موضوع مطلب :
یکشنبه 90 تیر 26 :: 7:27 صبح :: نویسنده : سایه نشاط

  






با هر بهار نام تورا می توان شنید
قال مولانا الامام المهدی-عجل الله تعالی فرجه الشریف :

(إِنّی لاََمانٌ لاَِهْلِ الاَْرْضِ کَما أَنَّ النُّجُومَ أَمانٌ لاَِهْلِ السَّماءِ)

همانا، من، امان و مایه ایمنى براى اهل زمینم;
همان گونه که ستاره ها، سبب ایمنى اهل آسمان اند.


بحارالأنوار، ج53، ص181، ح10




میلاد نور

خجسته میلاد گل سر سبد هستی ،‌نرگس نرجس
یوسف زهرا(س)،دردانه دوران نور چشم عاشقان ،
آرزوی مشتاقان،منتقم ال آلله ،منجی عالم بشریت ،
صاحب العصروالزمان،حضرت مهدی عج الله تعالی
ظهوره روحی وارواح العالمین له الفداء
برمنتظران ظهورش مبارک باد









موضوع مطلب :
<   1   2   3   4   5   >>   >